عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

لحظه ها...

تنها،اینجا میان غربت اندیشه ها دست وپا میزنم.تنهابا نگاهی مملو از خواستنها و بودنها با ثانیه ها کلنجار میروم. ثانیه هایی که قصد کرده اند بغض فروخورده قلبم سر باز کند. ومن اینجا میان انبوه خاطره های دور ودراز خود در بی پناهترین لحظه ها میان حصار کوچه وخیابان وردپاهای که هیچگاه بر شانه های آسفالت خیابانها نخواهد ماند وامروزهایی که بسیار شبیه دیروزهایم شده اند. میان لحظه هایی گاه رقت بار درهجوم فکرهای اندیشمندانه خودم تنها وتنها تو را در آستان مقدس تلاقی نگاه خودم وآینه ها آواز میخوانم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد