عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

دوست دارم مهنازم حتی اگه همه دنیا بگن داری عشق رو ازش گدایی می کنی

ریگی را با دست به سمت دریا پرت کردم، آدم های دور و برم خندیدند شب اما شهابی از آسمان افتاد، شاید یک تخم ماهی با موجودی کوچک دریایی را با پرتاب سنگم از بین برده باشم شاید هم بی آنکه چیزی از بین رفته باشد برای جلبک های به دنیا نیامده ماوایی پرت کرده باشم.

اما سنگ کنار ریگ امشب نبودش را حس خواهد کرد. از کجا می دانی که دلتنگ نمی شود، چون سنگ است؟!



 

حجم دریا با پرتاب ریگ من بیشتر شد و به اندازه ی یک ریگ آب بالاتر آمد و چند شن بیشتر خیس شد. تکه ای نان اما از روی همان چند شن افتاده بود، چند لحظه بعد پنج ماهی تریت نان در آب را بلعیدند. آن ماهی ها وقتی شکمشان سیر شد عاشق شدند. به زودی بچه ماهی های بیشتری در دریا زندگی خواهند کرد.

وقتی سنگ را با شدت پرتاب کردم شتاب باد در مسیر پرتاب ریگ بیشتر شد، حس کردم پروانه ای آن طرف تر به دام عنکبوت افتاد، چند دانه هاگ اما جابجا شد. گل ها و گیاهانی در راهند و زنبورهایی که منتظرند گلها از غنچگی بیرون بیایند تا شهد آنها را بمکند و عسل های شیرین را در کندوهایشان انبار کنند. آدم ها عسل ها را خواهند خورد و سرخوشانه شاید به سوی دریا برانند. در میان آن ها شاید کسی بخواهد از سر شوق ریگی به میان آب پرتاب کند و این گونه بازی زندگی به گونه ای مشابه کرر خواهد شد.

من تنها افتخارم تو زندگی سراسر ننگ خودم این بوده که تا الان با هیچ دختری بازی نکردم به هیچ عنوان با احساس کسی بازی نکردم و تا زمانی که به یقین کامل نرسیدم به مهنازم نگفتم که عاشقشم و ازش نخواستم با هم زندگی مشترکی بسازیم و از این رو وقتی میگفتم دوسش دارم میدانستم چی میگم و خدا رو گواه میگیرم تو این مدت هیچگاه نه به جانش که عزیزترین وجود برایم بود قسم خوردم و نه به هیچ عنوان بهش دروغ گفتم نه هیچگاه بدون احساس نه به مهنازم پیام دادم نه زنگ زدم نه براش نوشتم.

من به مهنازم احساس مالکیت دارم .نمیتونم حتی یه لحظه تصور کنم نیست،.یا اینکه برم و یکی دیگه رو جای خانمم قبول کنم. من فقط به مهنازم فکر میکنم .تو دوران عشق و عاشقیمون خیلی بهمون خوش گذشت 2 روز زندگی متاهلی رو تجربه کردیم.ولی روز آخر خیلی سخت بود که داشت تموم میشد.48 ساعت یه ریز خانومم رو نتونستم از جلوی چشمام دور کنم.یعنی خدایا میشه ما بهم برسیم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد