عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

خفه خون بگیری هم خوبه هااااا

این آخرین عبارتی بود که تلویحا از طرف مهنازم به من گفته شد اما اینقدر دوسش دارم که با وجود همه مشقات،زجرها،... که تو این مدت داره بهم تحمیل می شه و روز به روز بیشتر میشه اما با همه این ها حاضرم بیشتر از این ها رو تحمل کنم چون خانمم رو دوس دارم

الان هم درسته که همیشه در حد و اندازه های معشوقم نبودم برای مهنازم چند تا پیامک که برام رسیده و نمی تونم براش بفرستم اینجا می نویسم تا شاید لبخندی به لبان زیبای خانمم بنشیند:
 
ادامه مطلب ...

تکرار: بی تفاوتی

سردرد های متوالی و قطع نشدنی این روزهایم، این خیال را در ذهنم متبلور ساخته که غده ای در سرم در حال رشد است اینقدر که جا را برای هر چیز دیگری تنگ کرده و همین روزهاست چشمانم از حدقه بیرون بزنند، شاید این خیال هم ی توهم باشد شبیه توهم حضور کسی در خانه که صدایش هر صبح بیدارم می کند و وادارم به جستجوی اطرافم می کند، شاید هم واقعیت باشد. قصد اعتنایش را ندارم، دانستن یا نداستن اینکه در سرم غده ای در حال رشد است که عمرم را کوتاه تر می کند هیچ تغییری در زندگی ام حاصل نمی کند. شاید برای اطرافیانم مهم باشد اما برای من نیست. بلاخره که زمانی پایان می پذیرد چه تفاوتی دارد که اکنون باشد، فردا یا فرداهای دیگر ...

تجاوز درونی

قرار به لغزیدن نیست وقتی در حال فرو رفتنی، نگران خطا نباش، به هر راهی بروی درست و نادرست اش یکی است وقتی گرفتار باتلاقی. شماتت بی حاصلترین عقده گشایی است، دغدغه اش را کنار بگذار، آسوده بنشین و فرو رفتنت را به نظاره بنشین،

ادامه مطلب ...

بهترین نوشته ام

بازهم فکر میکردم که بهترین نوشته ام کدام بوده، اما هرگز جوابی نیافتم:

تولد اش اواخر فروردین است. زمانی که من عاشق اش بودم؛ از حوالی یک سال پیش. عید سال پیش در اندیشه بودم تا برایش بهترین نوشته ام را بنویسم، هدیه تولدش.

ادامه مطلب ...

خاطره

خاطره یه اسم قشنگه و منم این اسم رو دوس دارم اما نمیدونم چرا اینقد تلخه ...

منظورم شخص خاصی نیست منظورم خاطراته ...

تا یکی دو دیقه میخای بیای بشینی استراحت کنی همه خاطراتت میاد سراغت ...

ادامه مطلب ...

تنهایی

تنهایی حق کسیه که خیانت کرده
اما...
همیشه نصیب اونی میشه که وفادار مونده

مرگ اولین دوستم

من از بچه گی نحس بودم و هیچ وقت احساس شادی نکردم.

یکی از دوستایی که جزء اولین کسائی بود که بدون نسبت خویشاوندی و همسایگی با هم رفیق شدیم مسعود بود.

خیلی با هم جور بودیم البته اون مثل من شر نبود؛پسری موقر و گوشه گیر بود در قیاس با من.

ادامه مطلب ...

لعنت

لعنت به شما ... لعنت به همتون ... از همتون بدم میاد ...از همه شمایی که تو من شدنم نقش داشتید....

همینجوری راه میرفتم و زمین و زمون رو از الطافم بی بهره نمیذاشتم. دیگه واقعا بریده بودم ... نمیکشیدم ... خسته شده بودم از زندگی ... نمیدونم چقدر راه رفته بودم ... به خودم که اومدم اولین پله پل هوایی آبی رنگ جلوم بود ... یه فکری مثل برق از جلو چشمام رد شد ... خودکشی ... از اولین روزی که خودمو شناختم فهمیدم خودکشی کار آدمای ضعیفه ... از خودکشی بیزار بودم ... نه ... خودکشی راه درست نیست ... ابله جون یه لحظست ... سریع خلاص میشی و تمام ... نه من نمیخوام اینجوری بمیرم ؛ نمیخوام اینجوری پا پس بکشم ؛ من قاسمم... همون نگار قرص و محکم همیشه ... صبور و در عین حال محکم ... من ضعیف نیستم ؛ نباید کم بیارم ... نه من تا تهش وایمیستم.

ادامه مطلب ...

چرا ایمیل نزدم؟

مهنازم سلام

صبح زیبات بخیر و سلامت

خانمم وقتی فرمودی میخوام باهات حرف بزنم فقط شنونده باش؛اینقدر ذوق کردم که خدا می دانست.

نفس اینقدر دلم هوای نفس مسیحاییت رو کرده بود که خدا می دانست.

گلم هنوز وقت نشده متن هایی از آشنایی و احساسم برایت بنویسم اما باور کن اینقدر حرف برای گفتن هست که هیچ خواننده ای وقتی برای آن نخواهد گذاشت. ادامه مطلب ...

اگر تو عاشق من نباشی … !

مهنازم لمسِ تن تو
ش ه و ت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد

ادامه مطلب ...