رابطه ای عاشقانه فرای دوستی های مرسوم
واژه دوست از عشق هم گاهی والاتر می ره و این پارادوکس بین ادعای دوست داشتن و طرد کردن و از بین بردن خطوط ارتباطیه
فرار از شنیدن پاسخ ها و اندکی تامل از این همه صبر و اصرار و موندن بر قسم ابالفضلی که دادی و در مخیله ات هم نمیگنجید هر کور سوی امیدی برای دیدن دوباره ات و وصال همیشگیت را با هزاران امید دنبال خواهم کرد عین بلاگ هایی که یکی پس از دیگری از دسترس خارج می شوند.
بد نیست تعرفی از دوست داشتن داشته باشم تا بدانی جایگاهی داری فرای ی معشوق
دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه ای ست. هول هولکی و دم دستی، برای رفع تکلیف، اما خستگیات را رفع نمیکنند. دل آدم را باز نمیکند. خاطره نمیشود!
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است، پر از رنگ و بو. این دوستیها جان می دهند برای خاطرههای دمِ دستی.. این چای خارجی را میریزی در فنجان، مینشینی با شکلات فندقی میخوری و فکر میکنی خوشحالترین آدم روی زمینی. فقط نمیدانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت میشود رنگ قیر... سیاه..
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است. باید
نرم دم بکشد، باید انتظارش را بکشی، باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی، باید صبر کنی
آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی، باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک خوب
نگاهش کنی...عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته، جرعه جرعه بنوشیاش و زندگی کنی
...
پی نوشت: هر بلایی که سرم آوردی و میاری باعث نشده و نمیشه که احساسم نسبت بهت اندکی تغییر کنه
در وجودم کسی هست...
به وسعت "تو"
که هر شب به تنهایی ام سر میزند...
و هر شب یاد آخرین نگاه "تو"
آوار میشود بر تنهایی ام...
بر بی کسی این اتاقم...
و من با خودم فکر میکنم...
حریم کدامین خیال را شکسته ام...
که اینگونه حقیقت میشوی در باورم...
باور کنی یا نه...
فرقی نمیکند خیال باشی...
رویا باشی...
یا عکسی در قاب قلبم
فرقی نمیکند که لبخندت سهم من باشد یا نباشد...
همین را میدانم که " دوستت.دارم"عزیزترینم ....
خشونت علیه زنان همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و بینی خونی نیست
خشونت اضطرابیست که در جان زن است که فکر میکند باید لاغرتر باشد، چاق تر باشد ،، زیباتر *باشد، خوشحال تر باشد، سنگین تر باشد، خانه دار تر باشد، عاقل تر باشد
خشونت آن چیزیست که زن نیست و فکر میکند باید باشد
خشونت آن نقابیست که زن به صورتش میزند تا خودش نباشد ..
تا برای مرد کافی باشد....
قهرها که طولانی می شوند
دیگر هیچ پیامی نمی تواند
حق مطلب را ادا کند
باید بنشینی رخ در رخِ نگاهش
رخ در رخِ دوست داشتنش
و دینِ آن همه دلتنگی را به خودت ادا کنی.
آخرین روز
شهریوررسید
خدایا
پایان شهریور
پایان تمام
مشکلات باشد
وشروع ماه جدیدشروع
بهترینها
میگویند که شهریور تمام شد و مهر در راه است .
چه خوش خیالند !
مهر برای ما مدتهاست که آغاز شده
مهر آنهایی که دوستشان داریم و دوستمان دارند.
"مهر" به ماه نیست
مهر، به "دل" است.
مهرتان پر مهر باد
محبوب من از دوست داشتنم می ترسد از داشتنم می ترسد از نداشتنم هم می ترسد با اینهمه اما مبادا گمان کنید زن شجاعی نیست وطنش بودم اگر بخاطر من می جنگید و مادرش اگر به خاطر من جان ... من اما هیچکسش نیستم من هیچکسش هستم.. به حرفهایم گوش کن؛ به اندازه یِ لیوانی چای شاید به دلت نشست؛ درست مانند طعم چایِ دلخواهت... یک صندلی نزدیکتر به تو نشستن؛ چند قدم بیشتر با تو راه رفتن؛خوشبختی؛ کوچکترین لحظههای حضورِ توست...
تقصیر ما نیست
اشتباه از بزرگترهایمان بود
نباید آنقدر راحت عاشقی می کردند...
ما به آنها نگاه کردیم
گشتیم و گشتیم تا یک رابطه مثلِ آنها پیدا کنیم
مثل پدرانمان، مادرانمان
تازه زمانِ آنها هیچ فضای مجازی نبود
همه چیز چشم در چشم بود، همه قرارهایشان در خیابانها بود
در معرضِ دیدِ هزاران هزار چشم قربان صدقه ی یکدیگر می رفتند.
زمانِ آنها اینقدر بی تعهدی نبود، یک نفر را انتخاب می کردند و تا آخرش با هم می ساختند.
همیشه یک نفرشان کوتاه می آمد تا ماندنی شوند
نتیجه شان ما بودیم بدونِ کوچکترین شباهتی...
ما نسلِ تایپ کردنیم، ما شجاعتِ چشم در چشم شدن نداریم، ما گاهی آنقَدَر بزدل می شویم، که حتی از صدای طرفمان هم فرار می کنیم.
ما از هر تکه از زندگی شان،آن قسمتش را که بابِ میلمان بود کپی کردیم و بقیه اش را نادیده گرفتیم...
خدا به دادِ نتیجه های ما برسد.
کاسپارف شطرنج باز معروف در بازی شطرنج به یک آماتور باخت. همه تعجب کردند و علت را جویا شدند. او گفت اصلاً در بازی با او نمیدانستم که آماتور است، برای این با هر حرکت او دنبال نقشه ای که در سر داشت بودم. گاهی بخیال خود نقشه اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش بینی میکردم. اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری میدیدم، تمرکز میکردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم، آنقدر در پی حرکتهای او بودم که مهره های خودم را گم کردم. بعد که مات شدم فهمیدم حرکت های او از سر بی مهارتی بود. بازی را باختم اما درس بزرگی گرفتم. «تمام حرکتها از سر حیله نیست آنقدر فریب دیده ایم و نقشه کشیده ایم که حرکت صادقانه را باور نداریم و مسیر را گم میکنیم..... و می بازیم!!!» بزرگ ترین اشتباهی که ما آدما در رابطههامون میکنیم این است که: نیمه میشنویم، یک چهارم میفهمیم، هیچی فکر نمیکنیم، و دوبرابر واکنش نشان می دهیم.